، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دنیا از پشت چشمان زیبای سورنا کوچولو

خاطره 8 ماهگی سورنا جان با اون خنده های شیرینش

1390/11/3 15:24
نویسنده : مامان و بابا
197 بازدید
اشتراک گذاری

وای یادم میاد که سورنا نوزادی خوبی داشت اگر شکمش سیر بود و جاش هم خشک می خوابید ولی از ساعت ٣ بعد از ظهر الی ٢ یا ٣ نصف شب شروع میکرد گریه کردن و یک ریز گریه می کرد بعضی وقتها می گفتم خدایی نکرده الان بچه یک چیزیش میشه چون یکریز گریه می کرد خیلی بردمش دکتر , دکترش رو عوض کردم , بردمش پیش فراشاهیان متخصص کودکان که اون یک سری راهکارهایی بهم داد و انجام دادم بهتر شد و گفت این دوره را همه بچه ها دارند و باید تحمل کنید تا  بگذرد . خلاصه  چشمتان روز بد نبیند که یک شب ساعت ١:٣٠ نیمه شب بود که من و بابا هر دو خسته از کار روزانه می خواستیم بخوابیم که فردا بریم سر کار که آقا سورنا نمی خوابیدند حدود ٨ ماهه بود که ما هر سه تاییمون روی تخت نشسته بودیم منتظر که آقا بخوابد و ما هم بخوابیم ولی دریغ از خواب که بابایی با دستاش زد روی تخت که سورنا بگیر بخواب دیگه سورنا که از حرکت دست بابا تعجب کرده بود به وجد آمد و شروع به قه قهه زدن کرد آقا حدود نیم ساعت همین طور داشت قه قهه می زد و بابا هم به کارش ادامه می داد طوری که دیگه از قه قهه زدن بالاخره خسته شد و خوابید . قربون اون صدای خنده هات برم من .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)